مجموعه ای از ناب ترین اشعار عاشقانه عماد خراسانی شاعر غزل سرا و قصیده سرای مشهور خراسانی
***
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست
******
ما عاشقيم و خوشتر از اين کار ، کار نيست
يعني به کارهاي دگر اعتبار نيست
داني بهشت چيست که داريم انتظار ؟
جز ماهتاب و باده و آغوش يار نيست
فصل بهار ، فصل جنون است و اين سه ماه
هر کس که مست نيست يقين هوشيار نيست
******
هر که جز پیمانه با من بست پیمانی، شکست
نیست بیجا گر که می بوسم لب پیمانه را
با وجود عشق از من عقل می خواهد فقیه
وای بر آنکس که بوسد دست این دیوانه را
******
غزل زیبای عماد خراسانی
عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت
آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت
خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر
نقش بر آب مزن کار من از کار گذشت
هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست
که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت
یاد آن صبح درخشنده که میگفت عماد
عافبت مهر درخشید و شب تار گذشت
******
ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم
شکر وصد شکر ز بیراهه به راه آمده ایم
نه پی سیم و زر و ملک و سپاه آمده ایم
نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
******
شعر مشهور عماد خراسانی به لهجه مشهدی
یرگه کار مو و تو دِرَه بالا میگیره
ذرَه ذرَه دِرَه عشقت تو دلم جا میگیره
روز اول به خودُم گفتُم اییم مثل بَقی
حالا کم کم میبینُم کار دِرَه بالا میگیره
چن شبه واز مودوزُم چشمامَه تا صبح ِِ به چْخت
یا به یک سمت بیخودی مات مِمنه و را میگیره
تا سحر جُل می زنم خواب به سراغُم نمیَه
هی دلُم مثل بِچِه بَهَنهی بیجا میگیرَه
موگومش هرچی که مرگت چیه؟ کوفتی نمِگه
عوضش نق مِزنه و ذکر خدایا میگیره
پیری و معرکهگیری که مِگن حال مویه
دِره کمکم ای کتاب صفحه یه پینجا میگیره
هر که عاشق مِشه پنهون مِکِنه مثل اویَه
که سوار شُتُرَ و پوشتِشَه دولا میگیره
******
شعرهای کوتاه عماد خراسانی
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست
******
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم!
******
قصه کوتاه کن ای ناصح و از ما بگذر
یکدم از عمر گرانمایه هدر نتوان کرد
******
حال که تنها شده ام میروی
واله و رسوا شده ام میروی
حال که غیر از تو ندارم کسی
اینهمه تنها شده ام میروی
حال که چون پیکر سوزان شمع
شعله سراپا شده ام میروی
حال که در بزم خراباتیان
همدم صهبا شدهام میروی
حال که در وادی عشق و جنون
لالهی صحرا شده ام میروی
حال که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شدهام میروی!
حال که در بحر تماشای تو
غرق تماشا شدهام میروی
اینهمه رسوا تو مرا خواستی
حال که رسوا شدهام میروی
******
عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت
آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت
خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر
نقش بر آب مزن،کار من از کار گذشت
هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست
که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت
یاد آن صبح درخشنده که می گفت عماد
عاقبت مهر درخشید و شب تار گذشت
******
دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است كه چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست كه در عشق تو رسوای جهانم
دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز كمندت نرهانم
سرپر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نیست كه این گونه غم افزاست فغانم
نكته عشق ز من پرس به یك بوسه كه دانی
پیر این دیر جهان مست كنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را
یاد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم
آن لئیم است كه چیزی دهد و باز ستاند
جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم
گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم
******
رفته بودی تو و دلمرده ز رفتارِ تو من
خوب شد آمدی ، ای کشته ی دیدار تو من
ستمت گر چه فزون است و وفا کم ، غم نیست
کم کَمَک ساخته ام با کم و بسیار تو من
هر دلی نیست عزیز دل من ، لایق صید
باش همواره تو صیاد و گرفتار تو من
این سه ارزانی هم باد الهی همه عمر
بختْ یارِ تو و تو یارِ من و یارِ تو من
هیچ دانی که در این دوری یک ماهه چه رفت
یا چه دیدم ز غم و حسرت دیدارِ تو من
سال ها پیر شدم لیک جوان خواهم شد
لب نَهَم باز چو بر لعل شکربار تو من