اشعار عاشقانه و کوتاه حسین پناهی برای پروفایل



اشعار حسین پناهی برای پروفایل
اشعار حسین پناهی برای پروفایل

گزیده ای از بهترین اشعار عاشقانه حسین پناهی بازیگر و شاعر ایرانی که از او مجموعه اشعاری با نام های سال هاست مرده ام، من و نازی، راه با رفیق، جهان زیر سیگاری من است و … به جا مانده است.

***

در انتهای هر سفر
در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل، در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام کجا ندیده ای مرا؟

******

شعر حسین پناهی در مورد زندگی

ماندن به پای کسی که دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگی ست

******

به آتش نگاهش اعتماد نکن
لمس نکن
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
به سرزمینی بی رنگ، بی بو، ساکت
آری بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو
اگر خواستار جاودانگی عشقی

******

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم
دين را دوست دارم
ولی از كشيش ها می ترسم
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم
كودكان را دوست دارم
ولی از آينه می ترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم پس هستم
اين چنين می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

******

وقتی ما آمدیم
اتفاق اتفاق افتاده بود
حال هرکس به سلیقه خود چیزی می‌گوید
و در تاریکی گم می‌ شود

******

اشعار حسین پناهی در مورد مرگ

چه روزگاری! چه روزگاری!
آنکه در خانه ات میزند
یا مرگ است یا سپور شهرداری

******

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می كنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند و اندكی سكوت

******

چنین می‌ اندیشم عشق به انسان
هر قدرتی را از پای در خواهد آورد
خوشا روزگارانی که چشم‌ ها بر لب‌ ها حق اولویت داشتند!
حقیقتا چندش آور است هیس هیس مارهای تک دندان!

******

به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه
از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم که سال هاست که مرده ام

******

بیمناکم
بیمناکم
من از این ابر سیاه و تیره
که عبوس و خیره
چشم بر بستر پوسیده صحرا دارد
بیمناکم

******

آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
و دوستش داشتم
سر تا پای زندگیم را آبی کرده بودم
آبی آبی، آبی به رنگ دریا
و ناگهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم
که سر تا پایش زرد بود
زرد، مثل نور
من شنا نمی دانستم
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم و غرق شدم
در دریای آبی بیکران رویاها و کابوس ها

******

در این ویران سرای درد و ماتم
خدایا زندگی را زیرو رو کن
دمی بردار چشم از هستی خود
کمی با بنده هایت گفتگو کن

******

شعر حسین پناهی در مورد مادر

مادر همانند سورہ ای از قرآن است
که هیچ کس حتی نمی تواند مانندش را برایت بیاورد
به بهشت نمی روم اگر مادرم انجا نباشد

******

میدانی؟ انگار چرخ و فلک سوارم
انگار قایقی مرا با خود می‌ برد
انگار روی شیب برف‌ ها
با اسکی میروم
مرا ببخش ولی آخر
چگونه می‌ شود عشق را نوشت؟

******

سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه‌ اش حیرانی
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به طوفان خطر میرانی
مست از هندسه‌ ی روشن خویشی مستی
پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن ای دل که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز
ور نه از قافله مور و ملخ درمانی

فال حافظ