بهترین اشعار عارفانه و عاشقانه صائب تبریزی [شعرهای زیبا و معروف!]



زیباترین اشعار عرفانی صائب تبریزی
زیباترین اشعار عرفانی صائب تبریزی

گلچینی از زیباترین اشعار عرفانی و غزلیات معروف صائب تبریزی برای کپشن، استوری و پروفایل!

تک بیتی های صائب تبریزی

این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت

******

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

******

اگر پند خردمندان به شیرینی نیاموزی
فلک آن پند را روزی، به تلخی‌ ات بیاموزد

******

بر سر گرفته‌ ایم و سبکبار می‌رویم
کوه غمی که پشت فلک را شکسته است

******

با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است

نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است…

******

ز روزگار جوانی خبر چه می‌ پرسی
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت

******

دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم می کند خاموش آتش را

******

اشعار بلند صائب تبریزی

تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد؟
از کوتهی ماست که دیوار بلندست

کوته بود از دامن عریانی مجنون
هر چند که دست ستم خار بلندست

غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلندست

هرچند زمین‌گیر بود دانه امید
دست کرم ابر گهربار بلندست

صائب ز بلند اختری همت والاست
گر زان که ترا پایه گفتار بلندست

******

باد بهار مرهم دل‌های خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ها
شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می‌کند
دیوانه‌ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانه‌ نسیم به خوابش نمی‌کند
از ناله‌ که بوی گل از خواب جسته است؟

صائب به هوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است

******

شعرهای دو بیتی و زیبای صائب تبریزی
شعرهای دو بیتی و زیبای صائب تبریزی

عاشق غم اسباب چرا داشته باشد
دارد همه چیز آن که ترا داشته باشد

دل پیش تو مشکل سر ماداشته باشد
ما راچه کند آن که ترا داشته باشد

مجنون اگر از حلقه زنجیر کشد پای
این سلسله را کیست بپا داشته باشد

در مرتبه دوستی آن کس که تمام است
با دشمن خود کینه چرا داشته باشد

بر آینه خاطر ما نیست غباری
گر یار سر صلح وصفاداشته باشد

آن کس که دل از خلق رباید رخ کارش
در پرده که داند که چها داشته باشد

با دانه محال است کند دست در آغوش
کاه من اگر کاهربا داشته باشد

دولت نه چراغی است که خاموش شود زود
فانوس اگر از دست دعا داشته باشد

******

پرده بردار ز رخسار که دیدن داری
سربرآور ز گریبان که دمیدن داری

منت خشک چرا می کشی از آب حیات؟
تو که قدرت به لب خویش مکیدن داری

چشم بد دور ز مژگان شکار اندازت
که بر آهوی حرم حق تپیدن داری

می چکد گر چه طراوت ز تو چون سروبهشت
قامتی تشنه آغوش کشیدن داری

فکر تسخیر تو چون در دل عاشق گذرد؟
که در آیینه ز خود فکر رمیدن داری

می کنم رحم به دلسوختگان ای لب یار
گر بدانی که چه مقدار مکیدن داری

صائب این پنبه آسودگی از گوش برآر
اگر از ما هوس ناله شنیدن داری

******

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته

فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته

ز بس در پردهٔ افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته

سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بی‌عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته

به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری ها
که از دل می‌برد یاد شباب آهسته آهسته

دلی نگذاشت در من وعده‌های پوچ او صائب
شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته

******

ما از تو جداییم به صورت، نه به معنی
چون فاصله بیت بود فاصله ما

******

هست امید زیستن از بام چرخ افتاده را
وای بر آن کس کز اوج اعتبار افتاده است

******

چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم
چه می‌شد گر بهار عمر ما هم باز می‌آمد

******

شعر صائب تبریزی در مورد زندگی

آنقدر کز تو دلی چند بُود شاد بس است
زندگی به مراد همه کس نتوان کرد

******

چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟
که خشک کرد فروغ تو جوی آینه را

به یاد روی تو با گل خوشم که طوطی مست
به یک نظر نگرد پشت و روی آینه را

******

چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبح ها
پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شام ها

******

شعرهای کوتاه صائب تبریزی

تلخکامی ز تو هرگز به نوایی نرسید
تو هم ای غنچه دلت خوش که دهانی داری

ای گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری

******

غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلند است

******

ما در چه شماریم؛ که خورشید جهان‌تاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است

******

دوبیتی های عاشقانه صائب تبریزی

می چکد گر چه طراوت ز تو چون سرو بهشت
قامتی تشنه آغوش کشیدن داری
صائب این پنبه آسودگی از گوش برآر
اگر از ما هوس ناله شنیدن داری

******

به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان
که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا
ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن
که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا

******

قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته به جز چشم پریدن نرسد

******

آب خضر و می شبانه یکی‌ ست
مستی و عمر جاودانه یکی‌ ست

بر دل ماست چشم، خوبان را
صد کمان‌ دار را نشانه یکی‌ ست

پیش آن چشم‌ های خواب‌ آلود
ناله ی عاشق و فسانه یکی‌ ست

پله ی دین و کفر چون میزان
دو نماید، ولی زبانه یکی‌ ست

گر هزار است بلبل این باغ
همه را نغمه و ترانه یکی‌ ست

پیش مرغ شکسته‌ پر صائب
قفس و باغ و آشیانه یکی‌ ست

******

هر رهگذری محرم اسرار نگردد
صحرای نمک زار، چمن زار نگردد

هرجاکه رسیدی رفاقت مکن ای دوست
هر بی سروپا ، یار وفادار نگردد…

******

اشعار صائب تبریزی برای پروفایل

من که خواهم محو از عالم نشانِ خویش را
چون نشانِ تیر سازم استخوانِ خویش را

******

تا صبحدم از خرمن من دود برآورد
شمعی که به راه تو برافروخته بودم

از من خبر خوبی این باغ مپرسید
چون لاله گرفتار دل سوخته بودم

******

سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دلِ بی عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته

******

ای گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری

******

اگر به بندگی ارشاد می‌کنیم ترا
اشاره‌ای است که آزاد می‌کنیم ترا

تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد می‌کنیم ترا

درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب می‌شوی، آباد می‌کنیم ترا

ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار
که از طلسم غم آزاد می‌کنیم ترا

فرامشی ز فراموشی تو می‌خیزد
اگر تو یاد کنی، یاد می‌کنیم ترا

اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد می‌کنیم ترا

مساز رو ترش از گوشمال ما صائب
که ما به تربیت استاد می‌کنیم ترا

فال روزانه