بهترین اشعار عاشقانه نیمایی (شعر آزاد) از شاعران معروف ایرانی



 اشعار عاشقانه نیمایی از شاعران معروف
اشعار عاشقانه نیمایی از شاعران معروف

گزیده ای از زیباترین اشعار نیمایی که یکی از سبک های شعر نو می باشد و از نظریه ادبی نیما یوشیج شاعر معاصر ایرانی برآمده است را گردآوری کرده ایم.

***

سبزه ها در بهار می رقصند
من در کنار تو به آرامش می رسم
و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست
تو را عاشقانه می بوسم
تا با گرمی نفس هایم به لبانت جان دهم
و با گرمی نفس هایت، جانی دوباره گیرم
دوستت دارم با همه هستی خود
ای همه هستی من
و هزاران بار خواهم گفت دوستت دارم را

نیما یوشیج

******

ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم، شباهنگام
در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم

نیما یوشیج

******

شب نیست که از دیده نرانی خونم
دیری‌ست که من با تو ز خود بیرونم
گفتی به فراق نازنینان چونی؟
وقت است که آیی و ببینی چونم

نیما یوشیج

******

قرارمان همین بهار
زیر شکوفه‌ های شعر
آنجا که واژه‌ ها
برای تو گل می‌ کنند
آنجا که حرف‌ های زمین افتاده‌ ام
دوباره سبز می‌ شوند
و دست‌ های عاشقمان
گره در کار سبزه‌ ها می‌ اندازند
قرارمان زیر چشم‌ های تو
آنجا که شعر نم نم شروع می‌ شود

مینا آقازاده

******

از دوست داشتن آمده ام
و اگر تمام عمر استراحت کنم
و همه ی آرامبخش های دنیا را ببلعم خوب نمی شوم
خسته ام، خیلی خسته
از جنگ آمده ام !
من مدت ها برای دوست داشته شدن جنگیدم
زنده برگشتم اما با مین های خنثی نشده در اطرافم
با نارنجک های از ضامن جدا شده در دستانم
و گلوله های باقی مانده در تنفگم
زنده برگشتم اما پر از خاطره!
از غافلگیر شدن می ترسم
از لحظه های تنهایی
از مین هایی که قرار است زیر پایم بترکند
و خاطره هایی که در مغزم

فرشته رضایی

******

پاس ها از شب گذشته است
میهمانان جای را کرده اند خالی
دیرگاهی است میزبان در خانه اش تنها نشسته
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک می سوزد اجاق او
اوست مانده
اوست خسته
مانده زندانی به لب هایش
بس فراوان حرف ها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته

نیما یوشیج

******

نان تازه بگیر
به خانه‌ام بیا
دریانورد خسته!‌
می‌ خواهم لباس‌ های خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت
بگویی شانه‌ هایم سکان زندگی توست
و من پنجره‌ های این شهر طوفان‌ زده را محکم ببندم

سارا محمدی اردهالی

******

سرخ می‌ شوی وقتی می‌ شنوی دوستت دارم
زرد می‌ شوم وقتی می‌ شنوم دوستش داری
چهارشنبه سوری راه انداخته‌ ایم
سرخی تو از من، زردی من از تو!
همیشه من می‌ سوزم
و همیشه تو می‌ پری

حسین پناهی

******

فرقی نمی‌ کند
پنجه طلایی آفتاب باشد
یا انگشت‌ های خیس باران
این پنجره دیگر
جواب سلام آسمان را نخواهد داد
وقتی قرار نیست
تو از این کوچه بگذری

بهرام محمودی

******

با چشم‌ هایت حرف دارم‌
می‌ خواهم ناگفته‌ های بسیاری را برایت بگویم
از بهار
از بغض‌ های نبودنت
از نامه‌ های چشمانم که همیشه بی‌جواب ماند
باور نمی‌ کنی؟
تمام این روز‌ها
با لبخندت آفتابی بود
اما دلتنگی آغوشت رهایم نمی‌ کند
به راستی
عشق بزرگ‌ ترین آرامش جهان است

سید علی صالحی

******

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم‌ زنده ز دور
هم‌ عنان گشته همزبان هستم
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم

نیما یوشیج

******

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام
شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا
همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترا از دور می بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب
خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است

فریدون مشیری

فال حافظ