گزیده اشعار زیبای سابیر هاکا شاعر معروف ایرانی


اشعار زیبا و احساسی سابیر هاکا
اشعار زیبا و احساسی سابیر هاکا

گلچینی از زیباترین اشعار سابیر هاکا شاعر جوان کرمانشاهی را ارائه کرده ایم که می توانید برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام به کار ببرید. بیشتر مضامین اشعار او عاشقانه و مسائلی همچون کارگری است.

***

کاش هرگز بزرگ نمی شدم
و نمی فهمیدم
که پدرم به من دروغ گفت
که هر چیزی را در خاک بکاری روزی سبز خواهد شد
و این از لطف خداوند است
چرا کسی نمی فهمد؟
من سال های زیادی انتظار کشیدم
اما
مادرم سبز نشد

******

کوه را خستگی ایستادن می‌ فرساید
رود را خستگی رفتن
و انسان در میان ایستادن و رفتن

******

تا به حال
افتادن شاه توت را دیده ای؟
که چگونه سرخی اش را
با خاک قسمت می کند؟
[هیچ چیز مثل افتادن درد آور نیست]
من کارگر های زیادی را دیدم
از ساختمان که می افتادند
شاه توت می شدند

******

زندگی
برهنگی همه‌ چیز را لمس کردن است
برهنگی روز را
برهنگی زمان را
برهنگی حقیقت را
برهنگی انسان را
برهنگی مرگ را
همیشه، در وحشتی مدام
زندگی چیزی فراتر از آنچه که ما به او می‌بخشیم
از ما می‌ خواهد
این سر مرگ است بر تن ما
و روزی آرام می‌ گیرد
به سادگی غلتیدن
از روی شانه راست به روی شانه چپ

******

در من
چیزی باقی نمانده‌ ست
که مرگ به آن آسیب برساند
من از خودم می‌ ترسم
از بیماری که
کارگری جسم‌ اش را خورده‌ است
و عشق روحش را

******

من مخالف این هستم
که عشق همه چیز را به انسان می بخشد
عشق به مراتب بدتر از جنگ است
همه چیز را نابود می کند
وطن
خانواده
زندگی
حتی خود انسان را
و به همین خاطر است که سال هاست در غربت زندگی می کنم

******

ماشین ها هیچ احساسی ندارند
خسته نمی شوند
شب کمرشان درد نمی گیرد
به فکر اجاره ماه بعد نیستند
از همه مهم تر
آخر هفته از صاحب کارشان مساعده نمی خواهند
درست مثل ماشینی که دیروز
جای پدرم را در کارخانه گرفت

******

تنهایی آرام و بی صدا در روح ات رخنه می کند
بی آنکه کسی ببیند
کسی بفهمد
حتی خود آنکسی که به تنهایی ات کشانده است

******

بیرون شب است
و سکوت
و رویای تو
رویایی که مرا با خود می‌ برد
مثل جنگ که می‌ برد
مثل عشق
مثل صاحب‌ کارها
هر کدام به شیوه‌ ی خود
اما همه مرده‌ ات را باز می‌ گردانند

******

اگر روزی بمیرم
تمام کتاب هایی را که دوست دارم
با خودم خواهم برد
قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد
و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم
بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم
دراز می کشم
سیگاری روشن می کنم
وبرای همه دخترانی که دوست داشتم آغوششان بکشم
گریه می کنم
اما درون هر لذت، ترسی بزرگ پنهان شده است
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانه ات را تکان بدهد و بگوید
سابیر بلند شو باید برویم سر کار

******

کارگرها زندگی ساده
و زن های زیبایی دارند
آن ها هرروز بعد از کار
از آسمان خراش ها
ابرهای سفید و تازه به خانه می آورند

******

از من نخواه که دوستت نداشته باشم
عشق اگر بمیرد
زندگی بال‌ هایش را می‌ گشاید و
می‌ پرد
چنان پرنده‌ ای که ناگهان بهراسد

******

چقدر زمان غمگین است
اینجا در برابر من
همه چیز جهان را با تو تقسیم می‌ کنم
چنان ولگردها
که شب را میان خود قسمت می‌ کنند

******

پدرم کارگر بود
مرد باایمانی
که هر وقت نماز می‌ خواند
خدا از دست‌ هایش خجالت می‌ کشید

فال حافظ