مجموعه ای از زیباترین متن ها در مورد کودک کار همراه با جملات غمگین کودکان کار برای استفاده در کپشن، پست و استوری اینستاگرام
***
همیشه با پا های کوچکشان به دنبال آینده می دوند…
کودکان کار را می گویم …
عید من با صدای خنده کودکان کار تحویل می شود!
******
آرزویم این است
باران ببارد
هیچ کودکی
از بی چتری
التماس خرید آدامس هایش را
از هیچ عابری نکند…
******
تابلو نقاش را ثروتمند کرد
شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد
کارگردان جایزه ها را درو کرد
و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند کودکی که بهترین سوژه شد!!
******
متن های زیبا درباره کودکان کار
آنجا کـه انعکاس نگاه کودکان کار،
از واکس کفشهاست!!
گم اند کفشهای پیاده ای کـه
برقص سوارگان پیدا می دوند!!
******
باز باران بی ترانه می خورد بر بام خانه
نرم نرمک می چکد غم از در و دیوار خانه کودکی ده ساله ام من
کودک کار و خیابان خسته و زخمی ز باران
وای باران! وای باران!
باز هم من ماندم و یک دسته گل باز هم من ماندم و یک دست پر!
******
جمله در مورد کودک کار
سر چهارراهها دخیل بسته اند…
واژه اوقات فراغت
شوخی تلخی بیش نیست
شبها خسته بخواب میروند
وقت نمی کنند
رؤیا ببینند…
شادیهای کودکی را
به گریههای فردایشان
میفروشند…
******
از خودم بدم آمد ، وقتی که به پسرک گفتم :
کفش هایم را خوب رنگ کن
و او گفت : خاطرت جمع باشد مثل سرنوشتم برایت سیاه می کنم
******
تنها کسی که اگه با یه شاخه گل به خونه بره ، مؤاخذه می شه
كودك گل فروش سر چهار راهه …
******
خدایا کجایی…من از تو فقط یک چیز میخواهم…پیامبری که معجزه اش
خنداندن کودکان خیابانی باشد…!!!
******
دست های کوچک می توانند قلم را بهتر بگیرند.
حمایت خود را برای از بین بردن کار کودکان انجام دهید….
******
مرد نبود
اما کارهای مردانه می کرد
کودکی که،
موریانه های کار
ساقه ی لبخندش را
جویده بود!
******
متن غمگین درباره کودکان کار
میان دستان کوچکت جای عروسک و اسباب بازی ست نه جای جعبه واکسی،
میان انگشتان ظریف توجای قلم است نه اسکناس های کثیفی که بعضی ها از روی ترحم به دستت می دهند.
خدایا می دانم حجتت با این موجود زمینی تمام شده
ولی تو را به بزرگیت به داد این دنیای پر از ظلم برس اینجا دیگر جای زندگی کردن نیست.
******
…مادر مداد قرمز من کو؟
کو لقمه های نان و پنیرم؟
آخر چگونه بیست بگیرم
وقتی که دست های فقیرم
فردای درس ، آن همه باید
در جست و جوی کار بمیرند؟……
******
متن راجب کودک کار
از پسرک فقیر پرسیدند :
تا بحال دروغ گفته اي ؟ پسرک گفت :
دروغ هایم زمانی شروع شد کـه :
موضوع انشایم این بود:
تابستان را چگونه گذرانده اید ؟
******
به اجبار والدین در خیابان کار می کردم؛ دل کندن از خانواده آسان نیست