10 شعر ده بیتی از قیصر امین پور


شعرهای ده بیتی از قیصر امین پور
شعرهای ده بیتی از قیصر امین پور

گزیده ای از زیباترین اشعار ده بیتی قیصر امین پور برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی من کویر خار و خسم
گر به‌ فریادم نرسی من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا من از تو مهجورم
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من با دل و جان آشناست
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود جهان همه بیگانه شود
تویی که با مایی
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است

******

دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت
دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو

******

بوی بهار می شنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینه خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو
چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو
امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

******

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بر دارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند
سزد گر چشم ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند
شگفتا بی سر و سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق
ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست

******

اول آبی بود این دل آخر اما زرد شد
آفتابی بود ابری شد سیاه و سرد شد
آفتابی بود ابری شد ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف عین آینه
آه این آینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد شد
هرچه روزی آرمان پنداشت حرمان شد همه
هرچه می پنداشت درمان است عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد

******

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونانکه بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را با بغض می خورم
عمری است لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست

******

هر چند عاشقان قدیمی از روزگار پیشین تا حال
از درس و مدرسه از قیل و قال بیزار بوده اند
اما اعجاز ما همین است
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت یا چند شنبه بود نمی دانم
آن روز هر چه بود از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان فرقی نمی کند
زیرا ما هر دو در بهار – در یک بهار –
چشم به دنیا گشوده ایم
ما هر دو در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان متولد شدیم و نام تازه ای بر خودگذاشتیم
فرقی نمی کند آن فصل – فصلی که می توان متولد شد –
حتما بهار باید باشد و نام تازه ی ما، حتما دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی کند امروز هم ما هر چه بوده ایم، همانیم
ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم
ما همزاد عاشقان جهانیم

******

این منم در آینه، یا تویی برابرم
ای ضمیر مشترک، ای خود فراترم
در من این غریبه كیست باورم نمی‌شود
خوب می‌ شناسمت، در خودم كه بنگرم
این تویی، خود تویی، در پس نقاب من
ای مسیح مهربان، زیر نام قیصرم
ای فزون‌ تر از زمان، دور پادشاهی‌ ام
ای فراتر از زمین، مرزهای كشورم
نقطه‌ نقطه، خط ‌به‌ خط، صفحه‌ صفحه، برگ‌ برگ
خط رد پای توست، سطرسطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیله‌ ی غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سال‌ ها دویده‌ ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیده‌ ام، دیده‌ ام كه دیگرم
در به‌ در به هر طرف، بی‌ نشان و بی‌ هدف
گم شده چو كودكی در هوای مادرم
از هزار آینه تو به‌ تو گذشته‌ ام
می‌ روم كه خویش را با خودم بیاورم
با خودم چه كرده‌ ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می‌ رسم به خود، از خودم كه بگذرم؟

فال روزانه