گزیده بهترین اشعار زیبا و عاشقانه مریم جلالوند


اشعار عاشقانه مریم جلالوند
اشعار عاشقانه مریم جلالوند

مجموعه ای از زیباترین اشعار عاشقانه مریم جلالوند شاعر و ترانه سرای ایرانی برای استفاده در کپشن، پست و استوری اینستاگرام

***

ویرانه ی دل را بزن آباد کنیم
یک گوشه ی خلوت از خدا یاد کنیم
برگرد که با دستِ پر از خوشبختی
از کنج قفس پرنده آزاد کنیم

******

باران بزند هوا معطر بشود
اطراف پر از صحبت دلبر بشود
کی می رسد آن روز که اوضاع جهان
از هر نظری بهتر و بهتر بشود

******

در کنج عزلت خانه‌ام همصحبتِ پیمانه‌ام
شب تا سحرگه ساکن و دُردی‌کِشِ میخانه‌ام

بر دشمنان در بسته‌ام از دوستان هم خسته‌ام
تنها به تو پیوسته‌ام با دیگران بیگانه‌ام

در آتشم با صد لهیب از عشق می‌سوزم عجیب
کن چاره‌ای بر من طبیب اکنون که چون پروانه‌ام

بر زخمهایم مرهمی افزون ز هر بیش و کمی
گه ساده و گه مبهمی، شاید که من دیوانه‌ام

از خاک آوردم پدید از نورِ خود بر من دمید
بی‌طاقتیم را ندید از درد خم شد شانه‌ام

مَه را ربود از شام من قرعه زده بر نام من
ای وای بر فرجامِ من حالا که صاحبخانه‌ام

بر بامِ این دنیای زشت اسمِ مرا زیبا نوشت
بیرون شدم چون از بهشت انداخت در ویرانه‌ام

سودی ندارد جز زیان، سرگشته من در این میان
در بازیِ شاهِ نهان، خود دام، خود هم دانه‌ام”

******

اشعار منتخب مریم جلالوند

همچنان‌که سهم من از چشم‌ها باریدن است
قسمت تو از دوچشمت زشت و زیبا دیدن است

شیخِ دانشمندِ ما می‌گفت در هر مکتبی
یادگیری و عمل بر پایه‌ی فهمیدن است

پاسخِ هر پرسشی را سخت می‌گیری اگر
عیب بی‌شک از سؤال و نحوه‌ی پرسیدن است

کنجِ دل فریادِ آزادی برآوردم ولی
سهمِ مرغِ در قفس‌مانده فقط نالیدن است

زود می‌فهمی چرا در جمع تنها مانده‌ای
وقتی از هر آشنایی حاصلت رنجیدن است

پیش تو اقرار کردم عاشقم اما چه سود
حاصلِ اقرار کردن تا ابد پوسیدن است

******

اشتیاقم به تو و وصل تو دیدن دارد
وصفِ تو از سرِ این شوق شنیدن دارد

حرف داری تو هم اندازه ی من اما نه
لبِ تو جای سخن نیست مکیدن دارد

حسرتی نیست به پایان ببری بعد از این
که به آغوشِ تو تن قصدِ رسیدن دارد

باغم از جاذبه ی سیب و صدا خالی شد
چون که پیراهنی از عشقِ تو بر تن دارد

لخت در دشتِ جنون پرور حاصلخیزت
غنچه ی بسته دهان میلِ دریدن دارد

خوب شد حال دلم خوبترینم،با تو
زندگی ارزشِ یک عمر دویدن دارد

******

کاش دلتنگیِ من لب به سخن بُگشاید
تا تو آگاه شوی از من و دردم شاید

رفع دلتنگیِ من مسئله ی سختی نیست
با تو این مسئله حل می شود اما باید

من بدانم که تو نسبت به من احساست چیست
حضرت عشق در این باره چه می فرماید

عشق باید که تمنا شود از هر دو طرف
عشقِ یک سویه به غمها همه می افزاید

با وجودی که به تردید دچارم اما
حیف از این عمر که دور از تو به سر می آید

******

اشعار عاشقانه مریم جلالوند

به تو وابسته ترینم به تو وابسته ترین
به خدا خسته ترینم به خدا خسته ترین

آه ای آینه از خود چه بگویم با تو
بینِ عشّاق منم از همه بشکسته ترین

تو بگو بینِ کسانی که به او دل بستند
مثلِ من هست کسی عاشق و وارسته ترین

عهد کردم که نیارم به زبان نامِ تو را
عهدِ من از همه منظر شده بگسسته ترین

دل من تند نرو چونکه به مقصد نرسی
راهی آهسته گُزین از همه آهسته ترین

دور شو از شبِ فریادِ سکوت و سازش
شاید اینگونه به مقصد برسی خسته ترین

******

آشنایی یا غریبه، خود بگو تو کیستی
دوستی، دلداده ای، معشوقه ای، هان چیستی؟

لحظه‌ای اندک تو را دیدم ولی انگار که
سال‌هایی دورتر در قلب من می‌زیستی

بعد دیدار تو هر شب خیس شد چشمان من
گرچه هرگز تو شبی مانند من نگریستی

روز اول تا به من پرواز را آموختی
فکر کردم در بر هر مانعی می‌ایستی

بیخودی بود انتظارم، روی این در حیرتم
پس چرا دل می‌بری وقتی که مردش نیستی

******

شقایق های بیمار از شبِ این دشت بیزارند
پرستوها سفر کردند و از برگشت بیزارند

زمین پیراهنی پوشیده از جنس حریری سبز
ولی پروانه ها از باغ و از گلگشت بیزارند

همیشه عاقلان دارند ترس از دستِ رسوایی
به این علّت از آن بامی که دارد طشت بیزارند

چنان ساز مخالف زد جهان با بی دلان که اکنون
همه خنیاگران از کوک شیش و هشت بیزارند

دو چشمم بر تماشای جهان مشغول و از عمری
که بی دیدارِ روی دوستان بگذشت بیزارند

******

صرف کن یک واژه را گاهی به تحسینِ خودت
هر کس آئینِ خودش،تو نیز آئینِ خودت

حرفِ مردم بی اساس است اعتنا اصلاً نکن
زندگی را کیف کن طبقِ قوانینِ خودت

چار فصل از داخلِ یک سال بیرون آمده
پس سفر کن تا تهِ رویای رنگین خودت

خود گلیم خود بِکش بیرون از آبِ زندگی
با توانایی ببر خود بارِ سنگینِ خودت

درد اگر روزی سراغت را گرفت از هر دری
چون طبیبان چاره ای خود کن به تسکین خودت

چون بخواهی غیر ممکن می شود ممکن، فقط
بستگی دارد به یک مقدار تمرینِ خودت

******

متن شعر های مریم جلالوند

قصد دارد دگر آزرده نسازد ما را
او که غیر از دل من برده همه دلها را

دل به دریا زده را طالب آزادی بود
که خطر کرد و پذیرفت رهِ دریا را

شیخ در مسجد ما خطبه ی بیداری خواند
تا به این خدعه کند خواب همه دنیا را

ترک آغوش و لب و صحبت نامحرم شد
تا به بازیچه بگیرند دلِ شیدا را

او که با دست نیاز آمد و شد ساکن دل
رفته و خیمه زده جانب استغنا را

قصه ی خامی و دلدادن و نادانی نیست
عشق حتی به تباهی بکشد دانا را

******

با خودت بوی بهار و عطر عید آورده ای
دسته دسته آرزوهای سپید آورده ای

آرزو کردم در آغوشت بخوابم تا سحر
دیدم آغوشی پر از میل شدید آورده ای

دین خود را به فراموشی سپردم چون که تو
با محبت های خود دین جدید آورده ای

روح و جسمم وارد دنیایی از احساس شد
انقلابی تازه در قلبم پدید آورده ای

غیر ممکن ها به محض دیدنت ممکن شدند
آنچه در رویا به ذهنم می رسید آورده ای

******

دلبری کردی و دلدادن به من آموختی
خود بریدی و خودت هم با مهارت دوختی

مهربانی کردی و در خلوت ویرانه ام
چلچراغی از تمام خاطرات افروختی

رو به روی من نشستی و از احساسات من
محض فردا و مبادا نقطه ضعف اندوختی

تا که دستت رو شد و دیدم مسلمان نیستی
راهی مسجد شدی، پیشانی ات را سوختی

کاش جای یکدلی با من که مجنون توام
اینهمه رنگ و دورنگی را نمی آموختی

******

گر که دلبر بشکند دروازه ی پرهیزها
باغ هم گل می دهد در موسمِ پاییزها

رسم زیبایی ست گر عاشق بمانی تا ابد
مثل شیرینیِ غم در سینه ی پرویزها

خانه را خالی کن از این آسمان غم زده
گَرد بردار از دلِ آیینه وارِ میزها

عصرِ ویرانی سرآمد نوبت آبادی است
کَس نمی بیند پس از این حمله ی چنگیزها

زندگی هم جلوه‌ی زیباتری گیرد به خود
گر که بردارد جهالت دست از تبعیض ها

خود به خود آموختم در عرصه ی این زندگی
گاه باید بگذری از خیرِ خیلی چیزها

فال حافظ